fUn ClUb بخندید ولی نظر یادتون نره!
|
||
|
محل درج آگهی و تبلیغات یه نفر صبح میره در مغازش.. کرکره رو بالا میکشه و میگه: بسم الله رحمن رحیم.... میره تو...
میبینه همه مغازه رو خالی کردن.. میاد بیرون کرکره رو می کشه پایین و میگه : صدق الله العلی العظیم
داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود و داشت می افتاد باباش هم اصلا حواسش نبود
رفتم کنارش هر چقدر بوق میزدم نمی فهمید آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم تا ایستاد بهش گفتم : پس چرا حواست به بچه ات نیس ؟؟؟
ی دفعه دو دستی زد تو سرشو گفت : اصغر پس ننه ت کوووووووو؟؟ هیچی دیگه خدارو شکر کردمو رفتم :>:> مادر : پسرم ، من دارم مي رم خريد يه وقت به كبريت دست نزني ها
پسر : نه مامان جون من خودم فندك دارم:| صفحه قبل 1 صفحه بعد |
|
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک |